سرداربزرگ حسین ابن علی علیهه السلام
وااای از این نفسات
وااای از اشک چشات
وااای از زخم نگات
مادرم، ای وای مادرم
نفس بزن باز دوباره
پرستوی مهاجر من
بس که چشات بارونیه
نداری جونی به بدن
ستاره ی شبای من
برای من روشن بمون
من التماست می کنم
پَر نکشو با من بمون
خونه خرابم می کنی
وقتی خمیده راه می ری
بیا و بشکن بغضتو
شاید که آروم بگیری
خوب می دونم که قاتلت
اشک چشای حیدره
وقتی نگاهم می کنی
برای بار آخره
وااای از رفتن تو
امون از زخم تن تو
تمومه خندیدنه تو
پنج شنبه 91 فروردین 17 | نظر بدهید
مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ